۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

خسته ام



اگه می تونستم بروم ، میرفتم!
اگه می تونستم قلبت را بشکنم ، دوایی برای قلب شکسته ی خود میافتم!
اگه می تونستم اشکت را دراورم،اول از همه اشک های خود را پاک می کردم!
نه عزیزم من از تو دلشکسته ترم،بیش از این مرا پریشان نکن.من از تو خسته ترم!
اگه می توانستم بدون تو بمیرم تا به حال صدها بار مردم ولی زنده شدم،به عشق تو بیخیال ان دنیا شدم!
به تو عادت نکرده ام،به عشق خیانت نکرده ام،کاش می تونستم فراموشت کنم،تا امروز خودم یک فراموش شده نباشم.تا امروز اسیر غصه ها نباشم،
دل تنگ و ارزو به دل نباشم،
به امید فردا نباشم،
فردا نیز مثل امروز سخت می گذردو نمی خواهم بیش از این سردرگم باشم




آی خدا دلگیرم ازت،آی زندگی سیرم ازت،آی زندگی میمیرمو عمرمو میگیرم ازت.
این غصه های لعنتی از خنده دورم میکنند،
 این نفس های بی هدف زنده به گورم میکنند.
چه اعتراف تلخیه !
انگار رسیدم ته خط!
وقت خلاصی از همه است
آی دنیا بی زارم ازت .

شيشه ای می شکند...
يک نفر می پرسد...چرا شيشه شکست؟
مادر می گويد...شايد اين رفع بلاست.
يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد.
شيشه ی پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب ديدم...
هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد...
از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟

 دلم شکسته تر از شیشه های شهـر شماست
     شکسته باد دلی که این چنینمان میخواست

هیچ نظری موجود نیست: